قوری قهرمان تو یکی از روزای گرم تابستون تو برکه زیبای خودش حسابی مشغول بازی بود
و روی سنگا می پرید این طرف و اون طرف همینجوری که بازی می کرد و آواز می خوند داشت می پرید روی یه سنگ که یه دفعه پاش به یه چیزی گیر کرد و اونو انداخت تو برکه قوری خیلی تلاش کرد تا بتونه خودشو نجات بده اما یه چیز برزرگ و سنگین پیچیده شده بود به پاهاش و قوری نمی تونست اونو از خودش جدا کنه. دوستای جنگلی قوری داشتن اطراف برکه راه میرفتن که یهو صدای قوری و شنیدن که کمک میخواست. سریع خودشون و رسوندن به برکه و دیدن قوری روی سنگ افتاده و نمی تونه تکون بخورده و یه کیسه پلاستیکی بزرگ به پاهاش پیچیده شده دوستای قوری رفتن و بقیه حیوانای جنگل آوردن همه با هم کمک کردن و از شاخ و برگ درختا یه طناب بزرگ درست کردن. یه طرف طناب و بستن به یه درخت بزرگ و قوی یه طرف دیگه طنابم پرت کردن برای قوری اونم طناب و بست به دستش دوستای قوری طناب و کشیدن و قوری از تو برکه آوردن بیرون و اون پلاستیک بزرگ و از پاش جدا کردن. قوری خیلی خوشحال بود که به کمک دوستاش نجات پیدا کرده اما دید که نمی تونه پاش و تکون بده و فهمید که پاش شکسته. اون مدتها با پای شکسته فقط روی یه سنگ نشسته بود و حرکت نمی کرد و همه اینا بخاطر بچه شیطونی بود که روز قبل اومده بود کنار برکه و اشغالشو انداخته بود توی آب. تو همه ی اون مدتی که قوری مشغول استراحت بود داشت فکر می کرد برای دوباره اتفاق نیفتادن این مسئله باید چه کاری بکنه. اون بعد از این که خوب شد با کمک دوستاش تونست سبدای بزرگی از برگای جنگلی درست کنه و اطراف برکه بزاره تا وقتی بچه ها برای تفریح به برکه و جنگل میان آشغالاشونو تو برکه نندازن تا دوباره اتفاق بدی برای قوری یا دوستای خوبش تو جنگل نیفته.