یکی بود یکی نبود یک قورباغه بود که اسمش قورقوری بود او به مدرسه می رفت اما او یه تفاوتی با بقیه ی قورباغه ها داشت، که اونم این بود قور قوری بخاطر انسان هایی که هوا را آلوده می کردند مادر و پدرش بدلیل بیماری های تنفسی از دنیا رفتند واو هم بخاطرغم و قصه زیاد خال های روی بدنش را از دست داده بود و همین باعث شد همه ی بچه های مدرسه از او بترسند وبا او دوست نباشند.
اما یک نفر بود که عین اون بود برای همین این دو نفر هم دیگر را خوب درک می کردنداسم دوست قور قوری، قور قورک بود اون ها در شهری کنار یک برکه زندگی می کردند که اسم ان برکه، برکه ی سبز بود.
قوری قوری وقور قورک طرفدار پاکیزگی بودند ولی انگاری بقیه ی بچه ها طرفدار کثیفی بودند. می دونی چرا قورقوری اینو می گفت
چون بچه های دیگر روی زمین اشغال می ریختند، مسواک نمی زدند...
وقتی زنگ خانه خورد قور قوری و قور قورک به خانه درختی خود بازگشتند و بچه های دیگر نیز به خانه های خود بازگشتند
قور قوری کنار پنجره نشسته بود و داشت موشک کاغذی درست می کرد و بعد به دوستش قور قورک نشان داد موشک را از پنجره بیرون پرتاب کرد ناگهان قور قورک متوجه ی هزاران انسان شد که بی خبر از اینکه حیوانات در آنجا زندگی میکنند امده اند که درختان را قطع کنند و جای ان اپارتمان بسازند قور قورک با انگشت به قور قوری انجا را ننشان داد قورقوری گفت باید جلویشان را بگیریم قبل از اینکه کسی جانش را از دست بدهد انها با تمام سرعت شان به آنجا رفتند یکی ازبچه های مدرسه که عین خیالشم نبود، داشت از انجا رد میشد قور قوری داد زد فرار کن، ولی اون اصلا گوش نداد و به راه رفتن خود ادامه داد.
ناگهان یکی از مردم متوجه ی بچه قورباغه شد و می خواست به ان اسیب بزند اما قور قوری و قور قورک بجه را هل دادند و همین باعث شد هر دو اسیب ببینند در همان لحظه رییس گروه متوحه ی قور قوری شد و آن را به یاد اورد برای همین به اعضای گروه گفت لازم نیست اینجا را نابود کنیم و یک دامپزشک برای این دو قورباغه خبر کنید چند روز بعد وقتی قور قوری و قور قورک باندهایشان را باز کردند چیز عجیبی دیدند خال های روی بدنشان برگشته بود.
نویسنده: عسل کناری کلاس چهارم دبستان دخترانه راه رشد- تهران
نقاشی: عسل کناری با نرم افزار word و powerpoint