یکی بود یکی نبود، یک بچه قورباغه ای بود به نام قورقوری یک روز قورقوری می خواست با بابا قورباغه برود کوه
آنها رفتنو رفتنو رفتن تا رسیدن به دامنه ی کوه. در آن جا گیاهان زیادی وجود داشت. قورقوری رفت کنار یکی از ان درخت ها و نفسی کشید بعد احساس کرد که یک چیزی در بدنش بیشتر شده ان چی بود، اکسیژن
بعد از پدرش پرسید: پدر, چرا اکسیژن بدنم بیشتر شده
پدرش گفت: دخترم بگذار یک چیزی را به تو یاد بدهم
قورقوری گفت: چه چیزی را می خواهی به من یاد بدهی پدر؟
پدرش گفت: عزیزم ایا میدانی چرا اکسیژن بدنت بیشتر شده؟
قورقوری گفت: نه
پدرش گفت: عزیزم وقتی تو در کنار یک درخت نفس بکشی یعنی داری به آنها دی اکسید کربن میدی حالا گفتی اکسیژن بدنت بیشتر شده, خب وقتی تو به گیاهان دی اکسید کربن میدی انها هم به تو اکسیژن می دهند از ان به بعد قورقوری فهمید که چقدر گیاهان ارزشمند هستند.
نویسنده: باران عرفانی کلاس اول دبستان-تهران